شهر خاکستری (Shahre Khaakestari)
رقصای آخر برگ بیجون
کندن از شاخهی ناامیدی
رد شدی له شدم زیر پاهات
دیر به داد دل من رسیدی
مزهی شادی از زندگیم رفت
بس که چشمانتظار تو بودم
شادی هم شادیای قدیمی، مث وقتی کنار تو بودم
مثل بوی نم و برگ پاییز که تو دلم بی تو جایی نداره
عاشق ابر و بارونم، اما بی تو بارون صفایی نداره
بی تو بارون صفایی نداره
بی تو بارون که بارون نمیشه
نیستی از خونه بیرون نمیرم
خیسِ بارون میشم از پشت شیشه
رفتی و شهر خاکستری شد
آسمون هم میخواد کم نذاره
گرد مرگو میپاشه تو کوچه
غمِ یه شهر رو سینهم سواره
سرنوشتم مثل قطرهای که آخرش از خودش خسته میشه
دست ابرو رها کرده و گم شد
بیهدف میخوره روی شیشه
انگار آخرین صحنهی زندگیشه
تازه فهمید به این سادگی نیست
زنده بودن فقط تو خیالات
این که اسمش دیگه زندگی نیست
بی تو بارون صفایی نداره
بی تو بارون که بارون نمیشه
نیستی از خونه بیرون نمیرم
خیسِ بارون میشم از پشت شیشه
(x۴)