نوبهاري (Nobahari)
چون است حال بستان،
ای باد نو بهاری
کز بلبلان برآمد
فریاد بیقراری
گل نسبتی ندارد
با روی دلفریبت
تو در میان گلها
چون گل میان خاری
ای گنج نوشدارو
بر خستگان گذر کن
مرهم بدست و
ما را مجروح میگذاری
عمری دگر بباید
بعد از وفات ما را
کاین عمر طی نمودیم
اندر امیدواری